معنی از اجرام هندسی

حل جدول

فرهنگ عمید

اجرام


۱.= جُرم
[جمعِ جِرم] = جِرم
* اجرام فلکی: (نجوم) = * اجرام سماوی
* اجرام سماوی: (نجوم) ستارگان، سیارات، خورشید، و ماه،

فرهنگ فارسی هوشیار

اجرام

(تک: جرم) تن ها پیکرها، توده ها (اسم) جمع: جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان، جمع: جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه) . موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزا ء (اسم) جمع: جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان، جمع: جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه) . موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزا ء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند.


هندسی

پارسی تازی گشته هندچکی هندسی (صفت) منسوب به هندسه. یا اشکال هندسی. شکلهایی که درعلم هندسه ازآنها بحث شود مانند: مثلث مربع مربع مستطیل لوزی ذوزنقه کثیرالاضلاع دایره: و اما فایده آنک دایره را از میان دیگر اشکال هندسی برگزیدند و موضع بحور گردانید آنست. . .

لغت نامه دهخدا

اجرام

اجرام. [اَ] (ع اِ) ج ِ جِرْم. تن ها. اجسام (و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام درکثیف): چون از وصول او خبر یافتند شادمان گشتند و حیاتی تازه و عیشی نو بمکان او در اجرام و اجسام ایشان ظاهر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). اکثر اطلاق این لفظ بر کواکب و جواهرات و احجار کنند و بر اجسام حیوانی و نباتی روا ندارند مگر بندرت در اجسام ادویه و اعضا. (غیاث اللغات). و گاه اجرام گویند مطلق، و از آن اجرام فلکی و ستارگان خواهند:
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
مگو زین سان ازیرا کاین صنایع
شد از تأثیر اجرام و طبایع.
ناصرخسرو.
هم از نفس و هم از عقل و ز اجرام
ز چار و سه که اول برده ام نام.
ناصرخسرو.
|| ج ِ جُرْم. گناهان: در این نزدیکی قوریلتای خواهد بود، تفحص اجرام و آثام ایشان بحضور خویشان و امرا تقدیم افتد. (جهانگشای جوینی).

اجرام. [اَ] (ع اِ) متاع و ادوات شبان. (منتهی الارب).

اجرام. [اِ] (ع مص) گناه کردن. اِجترام. (منتهی الارب). جرم کردن. (زوزنی). || گناه جستن: اجرم َ علیه، گناه جست بر وی و جنایت نهاد و کذلک اجرم الیه. || بزرگ و کلان گردیدن. || صاف شدن گونه: اجرم لَونه. || اَجرَم الدم ُ به، چسبید خون به وی. || صاف شدن آواز. (منتهی الارب).


هندسی

هندسی. [هَِ دِ] (ص نسبی) منسوب به هندسه. مربوط به علم هندسه:
فکند از هیأت نُه حرف افلاک
رقوم هندسی بر تخته ٔ خاک.
نظامی.
از طبیعی و هندسی و نجوم
همه در دست او چو مهره ٔ موم.
نظامی.
|| دارای شکل هندسی. بروفق علم هندسه.بر اساس علمی:
برانوش را گفت گر هندسی
پلی سازی آن جایگه چون رسی.
فردوسی.
یکی از ریاضی برافراخت یال
یکی هندسی برگشاد از خیال.
نظامی.
|| داننده ٔ علم هندسه. عالم هندسه:
هست طبیب بزرگ و هست منجم
فلسفی و هندسی و صاحب سؤدد.
منوچهری.
- تیر هندسی، عطارد، بدان جهت که دبیر فلک است:
ز اوصاف تو تیر هندسی را
یار طرف اللسان ببینم.
خاقانی.
ز اشکال تیغ او قلم تیر هندسی
بر سطح ماه خطِّ معما برافکند.
خاقانی.


اجرام سماوی

اجرام سماوی. [اَ م ِ س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ستارگان. اجرام چرخ.


اجرام چرخ

اجرام چرخ. [اَ م ِ چ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ستارگان. اجرام سماوی:
تو از رجالی و اجرام چرخ را رسم است
که کارهای عظیم آورد به پیش رجال.
معزی.

فارسی به عربی

هندسی

هندسی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

هندسی

دیوانی

فرهنگ معین

اجرام

جمع جِرم، تن ها، اجسام، ستارگان، جمع جُرم، گناهان. [خوانش: (اَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ فارسی آزاد

اجرام

اَجْرام، جرم ها، جسم ها، ستارگان، صوت ها، رنگها (مفرد: جرْم).
َ

اِجْرام، جُرم کردن، خطا نمودن، گناه کردن،

معادل ابجد

از اجرام هندسی

382

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری